وطن شايد خانهاي با حياط اندروني و بيروني باشد. با حوضي آبي رنگ، سرشار از ماهيهاي سرخ كه هي وزن آب را با شلاقه دُم كوچك شان بهم ميزنند. وطن شايد همان آجر فرش نمناك حياط خانه در عصر تابستان باشد با خنكاي صرف يك هندوانه سرخ، شايد هم بر تخت چوبي كنار حوض و صرف يك كاهو سكنجبين مفرح.
وطن مرزهاي دلانگيزِ بودن است، چنان كه مرزدارانش در شب پر ستاره دشتها و كوهستانش، رمز سكوت و آرامش را براي ساكنانش تامين ميكنند. وطن مرخصي موقت سربازان از پادگان مشق نظام است. وطن مناره جنبان اصفهان است شايد هم گنبد فيروزهاي ميدانش با نقشهاي دلبرانهاي از هنر ايراني. وطن صحن گشاده دست بارگاه امام هشتم (ع) است، با انبوهي از دلبردگان آن امام همام. وطن شاهنامه فردوسي است با بارقهاي از اسطوره در سرزميني كهنسال.
وطن اشعار دلانگيز حافظ، سعدي و مولاناست. وطن خرد و انديشه در تاريخ اين مرزهاست. وطن خون شهيدان است، آنجا كه در همهمه خاموشي، عزت نامي را هجي ميكنند بيهيچ ادعايي و هيمنه هزاران ساله ماندن سرزمين را بر وصف ماندني سرفراز با تني غرقه بخون كه ما را وامدار حيات هميشگيشان كردهاند. وطن رنج هجوم دشمنان است كه آن را با تحملي شگرف با گوشت و پوست و استخوان فرزندانش حس كرده است. مرزهاي متعالي وطن حاصل توليد كتابها و اشعار اهالي فرهنگ است. وطن لالايي مادرانمان است بر قنداقه سپيد نوزاداني كه قله رفيع دانش را چون جان به تن آنان تزريق كردهاند. وطن كوچه و خيابان شهرها و روستاهاست. اينجا وطن زال، رودابه، تهمينه، رستم و سهراب است، سرزمين سي مرغ است. گذر از هفتخوان دشوار بودن تا رسيدن به مرزهاي شدن. وطن مادر ماست. اينجا وطن ماست.
در این روزها که کشورمان مورد تهاجم رژیم صهیونیستی قرار گرفته و شماری از هموطنان از جمله کودکان و مادران به شهادت رسیدهاند، چه زیباست انسانیت و نوعدوستی، انسانیتی که مرزهای خوبی، گذشت و مهربانی را در مینوردد و «تو» به نام مقدس انسانیت به سجده میافتی و سر تعظیم فرود میآوری.
سجده در برابر گذشت و انسانیت عین سجده در برابر معبود الهی است، همان معبودی که همدلی، نوع دوستی و مهربانی را در وجود بشر به ودیعه گذاشت تا بگوید انسان با محبت و همدلی زنده است. دیدن صحنههای قشنگی از مهربانی این مردمان در چنین روزهای سختی که رژیم منفور صهیونیستی از سحرگاه جمعه ۲۳ خردادماه به مرزهای آسمان کشورمان تاخته، بسیار زیبا و غیرقابل وصف است؛ دیدن صحنههایی از عشق که قلب آدمی را به تپش میاندازد.
از خودم میگذرم برای تو
آنجایی که همین آدمهای اطرافمان، همنوعانمان را میگویم؛ ایرانیان خون گرم و بان محبت که در صفهای طولانی نان ایستادهاند و اما هر یک از حق خود برای دیگری میگذرد؛ ۲۵ عدد باقیمانده و ۱۰ مشتری؛ اولی ۱۵ نان، دومی ۱۰ و سومی ۵ نان میخواهد؛ فقط به دو نفر اولی میرسد؛ اولی از خرید نان میگذرد و دومی میگوید به سومی بدهید و سومی که ۵ عدد میخواهد، میگوید یک عدد بیشتر نمیخواهم و در نهایت نان بین همه کسانی که در صف ایستادهاند تقسیم میشود و هیچ کسی بدون نان به خانه بر نمیگردد و اما شاطر، همانی که نان را به سفرهها هدیه میکند، اشک میریزد، نمیتواند با دیدن این صحنهها بیتفاوت باشد، به سمت صف نان میرود و بر صورت همنوعانش بوسه میزند.
وقتی ماجرا را برای همکارم تعریف کردم، به ماجرای نانوایی سنگک محل خود اشاره میکند؛ اینکه برای خرید نان میرود و خلوت است، هرکسی دو سه نانی میگیرد؛ برعکس همیشه که سه چهار نفری مشغول کارند، شاطر و یک فرد جدید را میبیند؛ پیگیر که میشود، شاطر از مشکلات کارگرانش میگوید که به شهرستان رفتهاند و او در این شرایط، یکی از اقوامش را به یاری میطلبد تا در این اوضاع، سفره مردم محل بدون نان داغ نماند.
مینوازم تا بدانی ایران زنده است
اینگونه صحنهها کم نیست آن جایی که مردی ویولن به دست در میان صدایهای دلخراش بمب مینوازد تا بدانی ایران زنده است و جایی برای ترس و وحشت وجود ندارد؛ جایی که مینوازد تا اشکها را به لبخند، ناامیدی، ترس و وحشت را به امید و زندگی تبدیل کند. من و تو سرهایمان را از پنجرهها بیرون میآوریم و با تعجب میگویی: این چه صدایی است که در بین این هیاهو به گوش میرسد؟ و در بهت و ناباوری میبینیم که جوانی ویولن به دست گرفته تا در این شرایط در حد توانش کمکی کرده باشد.
او در این شب تاریک، مینوازد و صحنهای را خلق میکند به نام انسانیت، صحنهای که برای همیشه در تاریخ کشورمان ثبت خواهد شد؛ او با صدای ویولنش با مردم سخن میگوید که ایران و ایرانی زنده است، نهراسید، ما کنار یکدیگریم و دستانمان در دستان هم؛ من مینوازم، تو میخوانی، آن یکی لقمهای میدهد و دیگری پناهی، پس نهراس رفیق.
من و کودکم
این صحنهها ناب است، چگونه میتوان آنها را ثبت کرد؛ فناوری نمیتواند چنین فضاهایی را وصف کند. در صف پمپ بنزین و هوای گرم ۴۱ درجه، به ناگاه صحنهای زیبا شکل میگیرد و گرمای بیرون به گرمای عشق و محبت بدل میشود؛ مردی جوان به همراه دخترک زیبایش از ابتدای صف، به رانندگان شربت میدهد؛ بیادعا و بیچشم داشت. در جای دیگر، جوانی در صف پمپ بنزین تهران هندوانههای خنک توزیع میکند.
آیا میشود چنین چیزی؟ اینکه فکر کنی چه کاری از تو ساخته است حتی در حد اینکه ویولون بنوازی یا شربت و هندوانه پخش کنی؛ این حجم از همدلی و مهربانی از کجا آمده است؟
خانهام خانه توست
مردی نوشتهای در دست دارد؛ مقوایی که روی آن با ماژیک آبی در مسیر تهران به شمال نوشته: نگران جا نباشید، خانهام به رایگان در اختیار شماست؛ این نوشته و مردانگی، آرامم میکند، تنها نیستم، تنها نیستی، یک ایرانی پشت توست؛ ما همه یک رنگ و یکصدایم، همه با هم همدردیم.
همدلی تا مرز فضای مجازی
این محبت و مهربانی تنها به دنیای بیرون خلاصه نشده؛ فضای مجازی مملو از این مهربانی و همدلی است. مردان و زنانی از همین دیار ایران زمین نوشتهاند هر کسی در شهرش نیست اما پدر و مادر یا عزیزی دارد که از او بیخبر است و نمیتواند کارهایش را انجام دهد، ما هستم و به آنها خدمت میکنیم؛ برایشان دارو و غذا میخریم، هر از گاهی به آنها همچون فرزندانشان سر میزنیم و جویای حالشان میشویم.
این پست در فضای مجازی صدا کرد، پستی به وسعت عشق، پستی که با استقبال بسیاری مواجه شد بهگونهای که برخی اعلام همکاری کردند، اینکه وانت یا موتورهایشان را در اختیار میگذارند تا خریدها انجام شود؛ عدهای گفتهاند در کار فنی، تخصص دارند و میتوانند روی کمک آنها حساب کنند.
از این موارد، کم نبوده است، از میوهفروشی که در این شرایط در همبستگی با مردم ایران همه میوههایش را به نرخ خرید عرضه کرده؛ یا روایت فردی از یک جوان با خالکوبی و گردنبند و تیپ خاص، در یک مغازه مطالبه نان میکند؛ مغازهدار دو بسته میدهد اما آن جوان یک بسته را بازمیگرداند تا به افراد بیشتری برسد.
مهربانی، گذشت، همدلی و نوع دوستی هرگز نمیمیرد، حتی در بدترین و بحرانیترین شرایط ممکن و ایران و ایرانی همواره این مهم را در بزنگاههای تاریخ و سختترین شرایط اثبات کرده است.
دوستت دارم ایران و ایرانی.
- نویسنده : سمانه اسلامی