سمانه اسلامی ورکی
کودکیمان نه با لالایی که با آژیر خطر آغاز شد، با چفیه و قاب عکس شهدا قد کشید، و در اشکهای بیصدای مادری که چشم به در داشت، مرد شدیم.ما پدر نداشتیم؛ اما یک ملت، پدریمان کرد.
سالها گذشته…اما ما هنوز در سنگرهای نابرابر زندگی، استوار ایستادهایم.درد را آموختهایم بیآنکه فریادش کنیم.هنوز، وقتی شهر زیر آتش میلرزد، نخست دلنگران کودکان میشویم، سپس یاد خود میافتیم.ما هنوز همان بچههای جنگیم؛ با موهایی سپیدشده، با زخمهایی که صلح هم مرهمی بر آن نبود.روزی، دلواپس پدرانی بودیم که به جبهه رفتند و بازنگشتند.
امروز، دلنگران فرزندانی هستیم که زیر سایهی اضطراب و موشک، در امتداد رؤیاهایی ناتمام قد میکشند.کودکانی که سهمشان از کودکی، شنیدن صدای پهپاد است، نه آواز بادبادک؛
تماشای انفجار است، نه تابستانِ آفتابی.
و تو، ای ایران!
ای وطنِ نجیب و زخمیِ من!سالهاست که مادر رنجدیدهترین فرزندانی.هرگاه زخم خوردی، ما ستون شدیم برای قامتت.امروز نیز هستیم.با اشک، با بغض، با غیرت.صبور بمان، ایرانِ من!رنجت را به تنهایی نکِش.ما هنوز همان کودکانِ دیروزیم؛با همان دلدادگی، همان دلتنگی، همان دستان گرهخورده به خاکت.بگذار این نسل هم بداند:اگرچه تیرها پرتاب میشوند و موشکها بر زمین میکوبند،
اما یک چیز هرگز فرو نمیافتد:نام ایران.و ما نمیگذاریم که بیفتد.
ما فرزندانِ جنگیم.اگر دوباره شب، بیچراغ شود؛ما دلهایمان را فانوس میکنیم.برای وطن،برای حقیقت،برای فردا.
از زبان سردبیری که هنوز تکهای از دلش، در پناهگاههای دههی شصت جا مانده…
و هنوز دلواپس است؛
نه برای خودش،
برای کودکان سرزمینش
- نویسنده : سمانه اسلامی