امیرحسین ۱۱ ساله پیراهن مشکی مندرسی به تن داشت و کنار هیات ایستاده بود و شربت پخش می کرد او کودک کار بود اما دهه محرم هرجور بود خودش را به هیات می رساند تا خادم عزاداران حسینی باشد تا کلاس چهارم ابتدایی درس خوانده بود و به خاطر فوت پدرش مجبور شد کار کند […]
امیرحسین ۱۱ ساله پیراهن مشکی مندرسی به تن داشت و کنار هیات ایستاده بود و شربت پخش می کرد او کودک کار بود اما دهه محرم هرجور بود خودش را به هیات می رساند تا خادم عزاداران حسینی باشد تا کلاس چهارم ابتدایی درس خوانده بود و به خاطر فوت پدرش مجبور شد کار کند تا هزینه معیشت دوخواهر و مادرش را تامین کند امیر حسین با افتخار می گوید: من جوانمردی را در این روضه ها یاد گرفتم اگر الان از خودم گذشتم تا خانواده ام را حمایت کنم به خاطر اینکه اینجا فهمیدم امام حسین (ع) و خانواده اش برای احیای دین و یکدیگر جان دادند من که عددی نیستم کاری نمی کنم . این روایت کوتاه یک اشاره ساده به جوانمردان کوچک جامعه ماست که در بستر فرهنگ حسینی جوانمردان بزرگی شدند در ادامه این روایت به هیات دیگری در یک محله قدیمی ساری میرویم در این هیات که توسط جوانان به صورت خودجوش و با حمایت های مالی اهالی محل اداره می شود رسم جالبی دارند آنها هرشب کودکان کار و خانواده های کم بضاعت را دعوت می کنند و پس از عزاداری به آنها اطعام میدهند و پس از بررسی نیازهای هر خانوار با مراجعه به افراد متمول و اتصالشان به این خانواده ها گره ای از کار اینان می گشایند و این یعنی مکتب انسانیت پرور حسینی آدم های بسیار درستی تربیت می کند.
محمد علی کودک کار است و در سن ۹ سالگی مجبور است مغازه عموی خود کار کند تا بتواند در منزلش زندگی کند او از حسرتهای کودکی اش در مقایسه با پسرعمو هایش می گوید و با دست کوچکش اشک های پنهانش که در روشنایی شمع پای علم میدرخشید پاک می کند و می گوید : حاج مرتضی چند شب پیش آمد نزد عمویم و گفت یکی از بزرگان هیات امسال هزینه اطعام دهه را به صورت چک به هیات سپرد تا خرج یتیمان و محرومان شود اگر شما اجازه بدهید هزینه تحصیل محمدعلی را تا دو سال پرداخت کنیم عمو هم گفت باشه صبح ها بره مدرسه بعدازظهر بیاد کار کند من پارسال محرم نذر کردم تا امسال عموم راضی شود بروم مدرسه خواندن نوشتن یاد بگیرم امام حسین (ع) دعای من را قبول کرد، من بزرگ شوم کاره مهمی که بشوم حتما محرم همین شکلی نذر می کنم از آقام ابوالفضل جوانمردی را خیلی خوب یاد گرفتم حتما عمل میکنم.
شهریار کودک کار که ۱۰ سال دارد و در مزرعه مرغداری همراه با پدر و مادر کم بینا زندگی و کار می کند او در مدرسه روستا تحصیل می کند و در مسائلی که باید خواندن و نوشتن انجام شود به والدینش کمک می کند او دو خواهر و برادر دیگر هم دارد که از او بزرگتر هستند و در شهر منزل یکی از اقوام زندگی می کنند چون مزرعه از مدرسه شان بسیار دور است، او دلش برای آنها تنگ می شود ولی ایام محرم می تواند به دیدنشان بیاید چون مهندس صاحب مرغداری قبل از محرم مرغ ها را می فروشد و تا بعداز تاسوعا و عاشورا کار تعطیل است. او در هیات امام حسین(ع) با صدای بلند گریه می کرد و از خدا می خولست پدر و مادرش سالم باشند
حتی مدام می گفت: خدایا برادر خواهرم در کنکور موفق شوند و کارمند شوند محتاج نباشند به او گفتم برای خودت چیزی نخواستی گفت: این چیزایی که گفتم بالاترین آرزوهای من بود اگر اینها اتفاق بیفتد همه خواسته های من برآورده می شود.همین لحظه روضه خوان هیات ازفداکاری علی اکبر جوانمرد غیور کربلا گفت و حجت تمام شد من شهریار را دیدم که با کف دست به پیشانی می کوبید و گویی خودش را با او همسان سازی می کرد که آیا به این درجه از خلوص خواهد رسید که برای خانواده اش از جانش بگذرد بعداز روضه از او پرسیدم دوست داری برای خانواده ات چکار کنی؟ با لبخندی اشک آلود گفت : جانم را فدا کنم.
رضا کودک ۱۱ ساله که همراه مادرش برای نظافت منزل به خانه های مردم می رود پرچمدار هیات است روحیه جوانمردی اش بسیار بالاست پیرمردها و بانوان سالخورده را به بهترین جای هیات هدایت می کند تا بتوانند بهتر عزاداری کنند رضا در منازل افراد متمول نیز بیشتر از دستمزدش کار می کند و در خانواده هایی که سالمندان هستند تمام وقت در خدمت آنهاست چون معتقد است کمک به محرومان و مصدومان ارزش معنوی دارد رضا قدر مادرش را میداند و به او بسیار احترام می گذارد او معتقد است محب اهل بیت اول باید تکریم به خانواده و بزرگترها را سرلوحه قرار دهد رضا می گوید: پدر و مادر در مکتب امامان و اهل بیت بسیار اهمیت دارند و امام حسین(ع) به حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه (س) خیلی احترام می گذاشت و هر جا سالمند یا کودک می دید به آنها کمک می کرد ماهم اگر پیرو راه این بزرگوار هستیم باید به آنها احترام بگذاریم . رضا صدای خوبی دارد و مداحی میکند و ثواب آن را به روح پدر مرحومش هدیه می دهد. وی علاقه دارد در بزرگسالی پزشک شود و در مناطق محروم خدمت کند همچنین مداحی هم آموزش ببیند تا بتواند همواره در راه بزرگان دین قدم بردارد.
مریم ۹ سال دارد و در خانواده بسیار کم برخوردار زندگی می کند او روزها از کودک خانواده ای نگهداری می کند و غیر حضوری درس می خواند مادر نظافت منزل آن خانواده را انجام میدهد و پدرش کارگر روز مزد است او گفت: من همیشه به حضرت رقیه متوسل می شوم و از او می خواهم به من و خانواده ام کمک کند خانواده ای که من برایشان کار می کنم خیلی به ما محبت دارند ولی دوست دارم روزی برسد من آنقدر پول داشته باشم که مادرم کار نکند من از این هیات را خیلی دوست دارم چون از آنها می آموزم زندگی هرچه قدر به ما سخت بگیرد تا کنار خانواده و دلسوز هم باشیم خدا مارا دوست دارد و همین برایم کافی است و مطمئنم خدا حواسش به ما هست.
در ایام سوگواری ابا عبدلله (ع) و هیات های مذهبی آموزه هایی است که دل انسان ها را جلا می دهد چه آنها که عمیقا معتقدند چه کسانی که ضعف در اعتقادات دینی و مذهبی دارند تلنگر شدیدی وارد می شود که اعتقادشان را تقویت کنند.
- نویسنده : رقیه سعیدی نژاد